برای ورود به یک اندیشه انتخاب مدخل مناسب حائز کمال اهمیت می باشد. به خصوص اگر بحث در باب انسان باشد و اندیشه اش ، اندیشه ی که چیزی بزرگتر از آن در انسان سراغ نداریم ، اندیشه ی که نامتناهی است و بی نهایت و همگام و همراه شده با بدن متناهی آدمی ،اندیشه تعیین کننده افکار است و افکار هم تعیین کننده سرنوشت در میان کرور کرور و خروار خروار علوم مختلف و مهارتهای گوناگون کدام علم و کدام مهارت، کدام رشته دانشگاهی و کدام یک از الگوهای دانش بشریت چگونه فکر کردن را چگونه اندیشیدن و به تبع آن چگونه زیستن را به نابی و حلاوت فلسفه و به وسعت این علم منسجم و سنجیده بدون زنگار بی رنگ و ریا در اختیار این موجود کوچک خاکی با اندیشه و ذهنی بی کران قرار داده اند.«فلسفه درباره ارتباط انسان با مجموعه اشیا و زندگی و درباره منشاء  او در زمین و سرنوشت او بحث خواهد کرد. موضوع بحث خود ما هستیم  بحثی که با تواضع شایسته جهل بشری همراه است.»

بنابر قول ارسطو که فلسفه را با جلال و عظمت بیکرانی جلوه گر کرد و برای هر مسئله جایی تعیین نمود و همه علوم را باج گزار فلسفه نمود " بهتر است برای فهم و دریافت هر چیز آغاز و گسترش آن را در نظر بگیریم."

کلمه فلسفه ریشه مصدر جعلی کلمه "فیلوسوفیا" است. کلمه مرکب از دو کلمه "فیلو+سوفیا" است ، فیلو به معنی دوستدار و سوفیا به معنی دانایی و حکمت است پس فیلوسوفیا به معنی دوستدار دانایی است و فیلسوف کسی است که عاشق است و معشوقه اش همه دانایی و خرد و فرزانگی است.

فلسفه در اصطلاح شایع مسلمین نام یک فن خاص و دانش خاص نیست و به معنی مطلق دانش عقلی بکار برده می شود و علم به حقایق موجودات  به اندازه توانایی بشر را فلسفه می گویند.

تاریخچه حضور فلسفه بی تردید به آغاز تفکر بشری یعنی زمانی که انسان آفریده شده است باز می گردد و هر گاه انسان می زیسته است فکر و اندیشه را به عنوان یک ویژگی جدایی ناپذیر با خود همراه داشته است هر چند بی نظم و حتی شاید بی حل مسائل ، فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بوده و ملکه علوم محسوب می شده و این ویژگی را قرنها حفظ کرد است ؛ چنانچه یک فیلسوف  را جامع همه دانشها می دانستند و شاید به این اعتبار بود که می گفتند: هرکس فیلسوف باشد جهانی می شود نشسته در گوشی ، اما به تدریج  دانشها و علوم مختلف وسعت یافته مستقل شده و از آن جدا گشتند و فلسفه تنها در حکم مادر یا ملکه ی که فرزندانش هر یک به دنبال ساختن و سرنوشت خویش رفته باشند تنها ماند و گوی دوران شهسواری و یکه تازیش به پایان رسید و علم فلسفه بیش از بیش مقارن با حکمت گردید و تمام وظیفه و هم و غم خود را برای « پیشرفت دلیرانه در تمام مناطق تحقق و گرد آوری معلومات و اطلاعات برای تطبیق و توضیح سجایای انسانی  و حیات بشری قرار داد .»

و مسئله فلسفه معنی و ارزش انسان و امکانات او در جهان سیال نامحدود با درک مسائل اندیشه و شناسایی مطرح شد با دید و نگاهی کلی و پهناور به وسعت فضای بود و وجود.

هدف و غایت فلسفه تحول انسان از یک ماده به یک جهانی عقلانی است که حقیقت عالم را در خود منعکس کرده، انسان فلسفه ورز مانند کرم ابریشم عالم را چون برگی می خورد، می جود و به درون خود می ریزد و خود عالم جدیدی می شود عالم جدیدی سرشار از تفکر و حکمت ،حکمتی که جایگاه انسان را در این جهان و زمان تعیین می کند. جای در این دنیا و زمان، زمان حاضری که زندگی اخلاقی ما با انحلال عادات و عقاید قدیم در معرض تهدید است. زندگی عقلانی  ما در سرعت و گسترش است. وسعت و پیچیدگی و تنوع تغییرات زمان ما بی سابقه است . همه چیز با شتاب در جریان است ولی ما در میان امواج آن لنگرگاه و مستقری نمی یابیم. عکس العمل ها و نظمهای فطری و طبیعی در تمام قسمتها از میان  می رود و هوش ، با دستپاچگی و آشفتگی می خواهد راهبری آگاهانه را جایگزین آمادگی ساده محرکات و راههای مانوس سازد.

امروز درباره هر چیزی از فرمولهای ساختگی که بچه های خود را با آن غذا می دهیم تا کوششهای دولت برای تنظیم و تطبیق امور بازرگانی، باید فکر کرد. زمانه ما زمانه عجیبی است. امروز فرهنگ ما سطحی و دانش ما خطرناک است. چرا که از لحاظ ماشین توانگر و از نظرغایات و مقاصد فقیر هستیم . آن تعادل ذهنی که زمانی از ایمان گرمی بر می خواست از میان رفته است . علم، مبانی فوق طبیعی اخلاقیات ما را از ما گرفته است. ما بر روی زمین با سرعتی بی سابقه حرکت می کنیم و نمی دانیم و فکر نکرده ایم آیا در اینجا برای نفوس نا آرام خود سعادتی پیدا خواهیم کرد؟ زمانه ای است که شاید هیچکدام از ما در جای خود قرار نگرفته ایم. ما نمی دانیم کجا هستیم و کجایی هستیم.«نه در مسجد دهندم ره که رندی / نه در میخانه کاین خماره، خام است.»

تجزیه و تحلیل به سرعت جلو می رود اما ترکیب  لنگان وامانده است . هر کسی مهم خود را می شناسد اما از معنی آن در تمام بازی بی خبر است؛ زندگی بی معنی تر می شود و هنگامی که آن را کاملاً پر می پنداریم خالی می گردد و سرانجام جهان خواهد فهمید که بدون حکمت نجات نخواهیم یافت . و متوجه خواهد شد که درست زمانی که به تفکر رو می کنیم جای ما تعیین می شود ما با اختیار فلسفه ، جای خود را اختیار می کنیم ،فلسفه تفکر آدمی در عالم است که به انسان حکمت فهم را می آموزد و خود به تنهایی کافی است و از همه ثروت عالم بیشتر است.

شاید فلسفه جیب ما را پر نکند و ما را به مقامات ناپایدار در دولتها نرساند و حتی ممکن است ما را به این گونه چیزها بی اعتنا سازد و چرا که اگر جیب ما پر شد و به مقامات بلند رسیدیم اما در طی این مدت جاهلانه ساده لوح مانده ایم و عقل ما ناپخته و نا مجهز مانده و رفتار ما خشن و خوی و منش ما ناپایدار و امیال ما آشفته و خود ما کور و بیچاره مانده ایم چه نتیجه ای دارد؟

فیلسوفان مانند نیوتن فرضیه ها می سازند و جاذبه مطلق آنها را همیشه به سوی خود می کشد. ارتباط علم و فلسفه مانند ارتباط انسان با حواس پنجگانه است. فلسفه به منزله انسان ، علوم مانند حواس است . علم بدون فلسفه اطلاعاتی درهم و برهم است همچون محسوساتی که وارد ذهن پریشان می شوند، علم وصف کننده است با چشم میکروسکوپ ، تلسکوپ ، اسپکتروسکوپ می بیند و آنچه را می بیند می گوید وظیفه علم این است بالفرض نیتروگلیسیرین یا گاز کلرین را تجزیه کند و بگوید این ترکیبات و عناصر چیستند و به چه کار می آیند و چگونه با این مواد می توان شهری را با تمام زیبایها ، تمدن و انسانهایش ویران ساخت و از بیخ و بن کند! اما چه علمی از لزوم تمدن ها سخن می گوید؟ یا چه علمی افکار، غایات و امیال شخصیت انسان را می سازد و به آن نظم و هماهنگی می دهد؟!؟

فلسفه نوع ویژه فکر است که در ارتباط مرکب با ذات انسان و هستی فعال قرار دارد فلسفه تفکر فعال است بنابراین هم در خودش و هم در عالم تغییر ایجاد می کند و با هر اندیشه اصیلی  تغییری که تکامل را با خود به همراه دارد به ارمغان می آورد« و از یکی اندیشه که آید در درون /  صد جهان گردد به یک دم سرنگون»

فلسفه بی باک سخن می گوید حتی در باب خدا، خدای فلاسفه ، یعنی قانون و ساختمان جهان و اراده و حیات آن. فلسفه می خواهد خدا را بشناسد و با احترام از آن پیروی کند و اگر جهان را موجودی  آگاه نمی گرداند می خواهد این را بداند و بی ترس با آن روبه رو شود.

فلسفه می اندیشد حتی در باب دشمنش " مرگ و نیستی " مرگی که همه مناقشات و همه سروصدا و جنجالها را به سکوت تبدیل می کند.

رابطه ما با فلسفه مثل ما با زندگی  رابطه ی  دو سویه است. بزرگی در باب مقام فلسفه می گوید: مردم عوام در دنیا گوسفندانی  هستند که در چراگاه دنیا به آرامی و آسودگی می چرند و ناگاه  از پا میخزند  که گرگ اجل چشم در چشمانشان دوخته و در مقابل دیدگانشان ایستاده و در همین زمان است که به ناگاه دیده و دل غافلشان متوجه دنیا و امکانات آن و هزار و یک کاری که در دنیا برای انجام دادن وجود داشته و انجام  نداده اند می شود، و شاید تمام تلاش و سعی فلسفه چیزی  جز بلند کردن سر گوسفندان دنیا حتی یک قدم قبل از رسیدن به گرگ اجل نیست .

همچنین استاد بزرگ مثنوی و معنوی در تصدیق سخن بالا می فرماید:

ای سر فرو برده چو خر، زین آب و سبزه بس مچر       /   یک لحظه بالا نگر تا بو که بینی آیتی

از جان برآری یک سری، ایمن ز شمشیر اجل              /  باغی در آیی کاندرو نبود خزان را غارتی

پایان سخنان  سخنی نیکو باشد از عالم گران قدر "جرجانی" در وصف دانش فلسفه که می فرمایند: «فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان ، برای تحصیل سعادت ابدی.»

 

   نویسنده : نسا زارعی

 

منابع مورد استفاده :

1-     شعر رقصان شمس ، جلال الدین محمد رومی (مولوی) ، نشر کاروان

2-     فرهنگ فارسی ، دکتر محمد معین ، نشر راه رشد

3-     لذات فلسفه ، ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب ، انتشارات علمی و فرهنگی

4-     فلسفه و انسان معاصر رضا داوری اردکانی ، نشر موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی

5-     فلسفه در عمل ، اَدمَ مورتون ، ترجمه فریبرز مجیدی ، نشر مازیار